من هرگز از خود سخن نخواهم گفت، من کوله بار سنگين تر و بزرگ تر خويش را بر دوش هاي ناتوان تو نخواهم نهاد، من مي کوشم تا تو کوله بارت را به زمين افکني چگونه با گفتن از خويش آن را سنگين تر کنم؟؟
بار سنگين و خشني را که شانه هاي نيرومند و پر طاقت و پير مرا به درد آورده است و مجروح کرده ، بر شانه هاي ظريف و شکننده ي تو بگذارم؟؟
من از خودم نمي گويم، تو را بيشتر آزار نخواهم داد، تو اکنون بار سنگين اندوه خويش را بر دوش داري و مي دانم که هر لحظه سنگين تر و طاقت فرسا تر خواهد شد، من بايد تو را دل دهم، نيرو دهم تا در زير فشار بي رحم و خشن آن به زانو در نيايي، آن را بکشي، ببري، نه، آن را از دوش بيفکني، پرت کني و سبکبال و آزاد و آسوده گردي، بي رنج، آرام، شاد و خوشبخت...
معلم شهيد، علي شريعتي...
سلام بزرگوار
به روزم : چشم بگشا!
سلام دوست عزيز!
به روزم با يک سپيد و يک (......) پست مدرن، حرف دل و چند خبر (و معذرت خواهي!)
لطف کن اگر هيچ کدام را نخواندي، ماهي را بخوان "نقد" کن، حتما،نقدم کن...
تو پرنده اي جانا! پر بکش برو
من درون حوض سه متري پريده ام...
......
خيلي خيلي ممنون، خدانگهدار