باز هم شب ،لحظه هاي لعنتي
جغد هاي بد صداي لعنتي
از خيال دوست تنها مانده است
روي قلبم رد پاي لعنتي
تا سحر آتش به جانم مي زند
اين شب بي انتهاي لعنتي
پشت در استاده و در مي زند
غم، همين دير آشناي لعنتي
کشتي دل را نمي دانم کجا
مي برد اين ناخداي لعنتي؟!
قصه ي تکرار سيب و گندم است
باز هم اين ماجراي لعنتي