• وبلاگ : كاريكلماتوريست
  • يادداشت : مرغان آغشته به عشق
  • نظرات : 0 خصوصي ، 3 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    يک-هوا که سرد مي شود، به سرم مي زند، برعکس بقيه ي مردم.

    دو- اين بار نوشتم ،در مورد يک چيزهايي که روي دلم نشسته بودند و به دست هايم زل زده بوده اند، بگذار هر چه که مردم مي خواهند بگويند ،بگويند ،من يکبار از رو رفتم و ديگر... نمي روم!

    سه- با چيزنوشته هايي جديد به روزم، در مورد سيد مهدي موسوي ،افشين يداللهي ،و (با عرض معذرت...)محمدرضا گلزار!

    چهار- شب ها چشم هايم خوابشان نمي برد، کسي نمي داند فرق مسافر و مهاجر چيست؟

    پنج- دست از دلم برداشتم ، آخر يک شعر جديد از خودم نوشتم، خيلي وقت بود شعرم مي آمد، خيلي وقت ها خيلي چيزهايمان مي آيد اما که حال دارد که...

    شش- سر که زدي ،شعرم را نقد کن ،حتي اگر نخوانديش.

    هفت(7، عدد مقدسيست)- کسي نمي داند که فرق مهاجر و مسافر... دارم ديوانه مي شوم ،در اين قرني که براي نفس کشيدن هم بايد زرنگ باشي... دارم ديوانه مي شوم ، معلوم نيست ما زندگي مي کنيم ،يا زندگي ما را...

    خيلي خيلي ممنون- زنداني سلول 24

    پاسخ

    سلام. زنداني جان حتما ميام ملاقاتت

    سلام

    فك نكنم ديگه منو حتي يادت بياد.... اما من دارم با همه "خدافظي" ميكنم

    ممنون كه چن باري سرافراز كردي و بلاگم اومدي...
    انگار آدم وقتي خيلي با خودش درگيره هي تند تند مينويسه...
    نميدونم....
    بهر حال ...
    الآن بروزم
    تا يه مدتي نيستم

    کارهاي ناتمومي دارم که بايد تموم بشن.... .

    پاسخ

    سلام. اين چه حرفيه منو فراموشي! حالا چي شده؟ خدا بد نده

    زهر ، است عطاي خلق

    هر چند دوا باشد

    حاجت ز كه مي خواهي

    جايي كه خدا باشد

    سبز باشي....

    پاسخ

    سلام. شعرت جالب انگيزناک بود