يک-هوا که سرد مي شود، به سرم مي زند، برعکس بقيه ي مردم.
دو- اين بار نوشتم ،در مورد يک چيزهايي که روي دلم نشسته بودند و به دست هايم زل زده بوده اند، بگذار هر چه که مردم مي خواهند بگويند ،بگويند ،من يکبار از رو رفتم و ديگر... نمي روم!
سه- با چيزنوشته هايي جديد به روزم، در مورد سيد مهدي موسوي ،افشين يداللهي ،و (با عرض معذرت...)محمدرضا گلزار!
چهار- شب ها چشم هايم خوابشان نمي برد، کسي نمي داند فرق مسافر و مهاجر چيست؟
پنج- دست از دلم برداشتم ، آخر يک شعر جديد از خودم نوشتم، خيلي وقت بود شعرم مي آمد، خيلي وقت ها خيلي چيزهايمان مي آيد اما که حال دارد که...
شش- سر که زدي ،شعرم را نقد کن ،حتي اگر نخوانديش.
هفت(7، عدد مقدسيست)- کسي نمي داند که فرق مهاجر و مسافر... دارم ديوانه مي شوم ،در اين قرني که براي نفس کشيدن هم بايد زرنگ باشي... دارم ديوانه مي شوم ، معلوم نيست ما زندگي مي کنيم ،يا زندگي ما را...
خيلي خيلي ممنون- زنداني سلول 24
سلام
فك نكنم ديگه منو حتي يادت بياد.... اما من دارم با همه "خدافظي" ميكنم
ممنون كه چن باري سرافراز كردي و بلاگم اومدي...انگار آدم وقتي خيلي با خودش درگيره هي تند تند مينويسه... نميدونم.... بهر حال ...الآن بروزمتا يه مدتي نيستم کارهاي ناتمومي دارم که بايد تموم بشن.... .
زهر ، است عطاي خلق
هر چند دوا باشد
حاجت ز كه مي خواهي
جايي كه خدا باشد
سبز باشي....