چشمهاي ما در انتظار زولبيا و باميه است و چشم هاي تو غرق در خون ?سوختن پدر و مادرت را به نظاره نشسته است

دل ما لک زده براي عرق خنک و شيرين موقع افطار و دل تو لک زده براي نگاههاي هم کيشانت

دل ما پر ميکشد به سمت ربناي دم افطار و روح تو پر ميکشد به سمت ربنا و جسدت را مانند حيواني مُثله ميکنند

دشمن حواس ما را غرق در ليبي و مصر و تونس کرده است تا تو را بدون سر وصدا زنده زنده بسوزانند

ادارات ما را ديرتر باز ميکنند تا بيشتر بخوابيم و سيخ هاي داغ درون چشم تو ميکنند تا راحت تر بخوابند

صدا و سيما در عزاي پخش نشدن ليگ برتر ميسوزد و خبري از خانه هاي سوخته ات و آوارگيت به ما نميدهد

عجب غربتي دارد اين دنيا ? 20000 (آري صفرهايش را درست شمرده اي ? بيست هزار )انسان مسلمان را در عرض چند روز سوزاندند و دل کسي نسوخت

ميانمار را ميگويم

اسمش را نشنيده ايد؟؟

اشکالي ندارد دست صدا و سيما درد نکند

عجب دهکده کوچکي داريم ما

همين دهکده جهاني را ميگويم که خبر بال زدن مگسي بر روي بستني اوباما را به سرعت نور پخش ميکند

اگر چشمانشان آبي بود و موهاي بور ?فقط کافي بود ناخن کسي ميشکست تا تيتر تمام خبرگزاري ها شود ولي افسوس که جرمشان اسلام است و خونشان به دستور دالايي لاما مباح !!!و برپايي هولناک ترين هلوکاست بشر? برايشان بي ارزش است

اين روزها دالايي لاما و مجسمه بودايش و اوباما و هيلاري اش به هم لبخند ميزنند

افسوس که ما اندر شهوت خريد مرغ و سکه و افطاري دادن هايمان و محصول جديد ايران خودرو گرفتاريم