کاریکلماتوریست دلنوشته های یک خبرنگار جنوبی دوشنبه 92 مهر 15 :: 4:0 عصر :: نویسنده : محمد پای بست
خاطرات ماشاءالله کازرونی/ پدر قنبر می گفت: اگر قنبر را به تهران ببرند او را می کشند! من شنیده ام خارجی ها هر ایرانی را که نبوغ داشته باشد می کشند. هیچ دلم نمی خواهد قنبرم به دست اجنبی ها کشته شود. در برازجان یک دانش آموز بود به نام « قنبر طاهری». او در ریاضیات نبوغ خاصی داشت نسبت دوری هم با من داشت .در سال 1340 قنبر سیزده سال داشت ، وقتی خبرنگار روزنامه کیهان شدم طی گزارش کوتاهی خبر نبوغ حیرت انگیز دانش آموز سیزده ساله برازجانی در علم ریاضیات را به تهران ارسال کردم. روزنامه کیهان هم خبر را چاپ کرد. در این خبر نوشتم که قنبر دارای استعداد خارق العاده در درس ریاضی است و می تواند بدون استفاده از کاغذ و قلم ظرف چند ثانیه ده ها و حتی صدها رقم را در هم ، ضرب یا تقسیم کند.
پدر قنبر می گفت: اگر قنبر را به تهران ببرند او را می کشند! من شنیده ام خارجی ها هر ایرانی را که نبوغ داشته باشد می کشند. هیچ دلم نمی خواهد قنبرم به دست اجنبی ها کشته شود. من و آقای دوستدار برای راضی کردن خانواده قنبر به خانه ی آن ها رفتیم پس از بحث و مجادله ی زیاد پدر قنبر گفت: اگر کازرونی همراه پسرم برود و همه جا همراهش باشد من اجازه رفتن به قنبر می دهم. شرط پدر قنبر پذیرفته شد. من، و آقای دوستدار به شیراز رفتیم . قنبر از خانواده ی فقیری بود و تا آن روز شیراز را ندیده بود. بزرگی و زیبایی شهر شیراز برایش حیرت انگیز بود. در شیراز دبیران بسیار مجرب ریاضی بار دیگر قنبر را آزمایش کردند و امتحان جامعی از او به عمل آوردند. قنبر به همه ی سؤال ها پاسخ داد و همه معلم ها از نبوغ قنبر شگفت زده شدند. دوستدار خبر آزمون های موفقیت آمیز قنبر در برازجان و شیراز را به روزنامه کیهان ارسال کرد. کیهان نیز خبر را با آب و تاب منتشر کرد . برای چند روزی نام قنبر طاهری یک جنجال علمی و خبری در تهران و ایران به راه انداخت قرار شد من، قنبر و آقای دوستدار با هواپیما و با خرج روزنامه کیهان به تهران برویم. قنبر تا آن روز هواپیما سوار نشده بود و هیجان خاصی داشت. این را هم بگویم که او به شدت لهجه ی برازجانی داشت و نمی توانست به فارسی بدون لهجه صحبت کند در مدت سفر، من به عنوان مترجم قنبر، عمل می کردم . اواخر دی ماه 1340 بود که سوار هواپیما شدیم. برف سنگینی همه جا را پوشانده بود. قنبر، که در عمر سیزده ساله اش، اصلاً برف ندیده بود، وقتی از فراز آسمان ، زمین یک دست سفید را دید، خیال کرد همه ی آن ها گچ است! با تعجب و لهجه ی بسیار غلیظ برازجانی فریاد زد: اَه اَه اَه ...چقدر گچ! مگر از شیراز تا تهران چقدر گچ است! من جمله ی قنبر را برای دوستدار ترجمه کردم که موجب خنده ی او شد. دوستدار همین موضوع را به یک سوژه ی خبری تبدیل کرد که بعد از رسیدن ما به تهران آن را به روزنامه داد و کیهان هم چاپ کرد. میزبان ما در تهران، موسسه ی کیهان بود. ما را در یک هتل درجه یک و شیک جا دادند. راستش را بخواهید من هم تا آن روز به چنین هتل مجللی پا نگذاشته بودم. هتل دارای سالن رقص، بار، استخر مختلط و توالت فرنگی بود. لباس مینی ژوپ بود. خدمتکاران هتل هم برای قنبر تازگی داشت. انگار او را مریخ برده اند! راستش را بخواهید همه چیز تهران و به ویژه آن هتل مجهز برای خودم هم تازگی داشت . من هرگاه برای خرید کتاب به تهران می رفتم، در مسافرخانه های درجه سه خیابان ناصر خسرو اقامت می کردم و هرگز قدرت مالی رفتن به این نوع هتل های لوکس را نداشتم. در این مدت روزنامه کیهان مرتب اخبار قنبر و خانواده او و سفرهایش به شیراز و تهران را در صفحات اصلی خود به چاپ می رساند. قنبر یک شبه به کانون خبری کیهان تبدیل شده بود. روزنامه کیهان جلسه ای با حضور پرفسور هشت رودی و دکتر حسابی تشکیل داد. من و قنبر و آقای دوستدار هم در این جلسه حضور یافتیم. سرپرست و سردبیر و دبیران صفحه های کیهان نیز آمده بودند. سنگینی و ابهت جلسه قنبر را گرفت و مضطربش کرد. من به او قوت قلب دادم. پرفسور هشت رودی و دکتر حسابی چند سؤال از قنبر پرسیدند. او به سؤال ها پاسخ داد. لهجه ی غلیظ آذربایجانی پرفسور هشت رودی و لهجه ی برازجانی قنبر، که با هم سوال و جواب می کردند، برای همه ی حاضران در مجلس جالب و شیرین بود. پس از سؤال های فراوان ، پرفسور هشت رودی با شگفتی از نبوغ قنبر در علم ریاضیات، اعلام کرد که باید در دانشگاه پهلوی از قنبر مراقبت های ویژه به عمل بیاید و آموزش ببیند. دانشگاه پهلوی شیراز در آن سال ها بهترین دانشگاه ایران به شمار می رفت . پرفسور هشت رودی گفت باید از قنبر مراقبت ویژه صورت گیرد تا نبوغ ریاضی او کاملاً شکوفا شود. این را هم بگویم که به مناسبت پیروزی و موفقیت قنبر، محافل علمی و سیاسی تهران چند ضیافت دادند که من و قنبر هرگز پایمان به چنین محافلی باز نشده بود. از جمله ضیافت هایی که داده شد، ضیافت اسدالله علم بود. من به دلیل عقایدم، ابتدا نمی خواستم به ضیافتی که علم داده بود پا بگذارم؛ اما آقای دوستدار من را قانع کرد به خاطر قنبر در این ضیافت شرکت کنم. در ضیافتی که اسد الله علم به افتخار قنبر سیزده ساله داد، بسیاری از رجال فرهنگی و سیاسی تهران هم شرکت داشتند. من از دیدن آن ها لذت بردم. بعد هم به برازجان برگشتیم. در برازجان رئیس آموزش و پرورش شهر و دیگر مقامات از قنبر استقبال کردند و موفقیتش را به او تبریک گفتند. بنیاد پهلوی کلیه هزینه های تحصیل قنبر را متقبل شد. همچنین، ماهانه سیصد تومان به خانواده اش کمک نقدی کردند. قنبر از برازجان به شیراز رفت و دردانشگاه پهلوی شیراز مشغول تحصیل شد. اما متأسفانه به دلایلی که هرگز هم معلوم نشد بعد از چند سال دچار افت تحصیلی شد. البته لیسانسش را گرفت، اما آن نبوغی که داشت، شکوفا نشد.
درج شده در: روزنامه جوان و سایر رسانه ها موضوع مطلب : |
||
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب
|
||