سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

مسئولیت ما، مسئولیت تاریخ است؛ بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علی بود به اسم حکومت خمینی که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون شد؛ ما از سرنگونی نمی ترسیم، از انحراف می ترسیم... ***شهید غلامعلی پیچک***

درباره وبلاگ

قابــی به وسـعـتِ ضــربان ِ زمــان
لوگو
قابــی به وسـعـتِ ضــربان ِ زمــان
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 59
  • بازدید دیروز: 62
  • کل بازدیدها: 437803
کاریکلماتوریست
دلنوشته های یک خبرنگار جنوبی
صفحه نخست                  ATOM                 عناوین مطالب            نقشه سایت
جمعه 86 مرداد 26 :: 12:33 صبح ::  نویسنده : محمد پای بست

بلغ العلی بکماله، کشف الدجی بجماله، حسنت جمیع خصاله، صلو علیه و آله.

مبعث پیامبر رحمت و هدایت محمد مصطفی (ص) بر شما و خانواده محترمتان مبارکباد.

القصه: امسال قرار بود من و تعدادی از بستگان جهت زیارت اماکن مقدسه راهی کشور عراق شویم که از همان ابتدا من خواب های عجیب و غریبی درباره این سفر دیده بودم که در رأس همه آنها این خواب بود: من در شهر عراق به اتهام بمب گذاری از سوی نیروهای آمریکائی بازداشت شدم و مرا به زندان مخوف ابوغریب بردند وقتی که خواستیم از ماشین پیاده شویم یک سرباز به زبان مادریش به من توهین کرد، من از کوره در رفتم، او را خلع سلاح کردم و با اسلحه خودش هلاکش کردم، آنها می توانستند مرا بکشند ولی ترجیح دادند مرا زجر کش کنند، با وجود شکنجه های فراوان دائمأ می گفتم مرگ بر آمریکا و شعارهائی از این دست که در آخر دست ها و پاهایم را از بدن جدا کردند و... بله این خواب من بود که حتی خودم هم به این باور رسیده بودم که در این سفر برایم مشکلی چه خوب یا چه بد پیش خواهد آمد زیرا دو نفر از دوستانم دائمأ به من تأکید می کردند که به این سفر نرو علتش را هم نمی گفتند.

این قضیه خواب گذشت تا من با خانواده راهی سفر شیراز شدیم در راه بودیم که با پدرم تماس گرفتند و گفتند محمد ممنوع الخروج شده بدون اینکه علتی بیان کنند، در صورتی که سفر این کاروان دو تا سه بار دیگر هم لغو شده بود و قرار بر این شده بود که بیست و سوم کاروان زیارتی بسمت کربلای معلا بحرکت در آید. به هر حال پس از پیگیری های فراوان پاسخ های گوناگونی شنیدیم از جمله اینکه اول گفتند مدت گذرنامه شما تمام شده در صورتی که دو سال دیگر مهلت داشت بعد گفتند که شما خدمت سربازی نرفته ای که این بهانه را هم با کارت معاف از خدمت رد کردم خلاصه آخرش علت سوراخ کردن پاسپورت نازنینم رو نفهمیدم شاید به گفته یکی از دوستان با سازمان سیا در رابطه بودم خودم خبر نداشتم به هر حال سفر من به اشتباه یا هر چیز دیگری لغو شد و حتی فردی را هم که برای جایگزینی معرفی کردم نپذیرفتند و یک شخص دیگر را جایگذین من کردند. من که این قضیه را با توجه به خواب خودم و حتی گفته های دوستان و یکی از بستگان در رابطه با سفر به فال نیک می گیرم ولی کسانی که می توانند در فاصله 3 روز مانده به سفر گذرنامه باطل کنند بهتر است بدانند در فاصله 2 روز هم می شود از راه دیگری گذرنامه گرفت ولی افسوس... . ضمنأ تو شیراز علاوه بر تفریح و گردش یک بازدید از مجتمع بزرگ تجاری تفریحی ستاره فارس داشتیم و قرار شد در سفر بعدی سری هم به مجتمع در دست ساخت خلیج بزنیم و از معماری و کارهای انجام شده آن اطلاع کسب کنیم برای... . راستی تا یادم نرفته بگم که در کلاس های توجیهی دانشکده علوم حدیث هم شرکت کردم که بد نبود و ترم جدید از اواسط مهرماه آغاز می شود.

خلاصه من از کشور ممنوع الخروج شدم  تا صبحی که یک بنده خدائی سراسیمه به پدرم زنگ زد و جویای حال و احوال من شد و وقتی مطمئن شد خبری نیست و من سالمم می گوید صدقه بدهید و پدرم عینأ همین کار را انجام می دهد. آن روز ناخداگاه اجساس سبکی و آرامش خاصی مرا فرا گرفته بود و خیلی از کارهائی که در آن روز عجیب داشتم بخوبی انجام شد. تصمیم به تعویض ماشینم (206) گرفته بودم تا جائی که قرار بود از فردایش برایش 5 لاستیک نو بخرم، روی درب های عقب بلندگو نصب کنم، بیمه بدنه اش کنم، بنزین، روغن و خیلی کارهای دیگه که ماشین به صبح نکشید.

ماجرا از اینجا آغاز شد: شب حدود ساعت 11 در حال عبور از یکی از خیابان های اصلی شهر برازجان (فردوسی) بودم که به شکل عجیبی خلوت و کم رفت و آمد شده بود، در همین هنگام دو تا از دوستانم را با موتور دیدم و پیششان ایستادم، آنها موتورشان را پارک کردن و آمدند توی ماشین نشستند در صورتی که ماشین هم کنار خیابان پارک شده بود، ترمز دستی را کشیدم، شیشه ها را زدم پائین، کولر را خاموش کردم و گرم صحبت شدیم، 10 دقیقه گذشت، ناگهان پس از اثابت یک شیء با سرعت مافوق نور به ماشینمان، ماشین به هوا رفت چرخی خورد و داخل پیاده رو فرود آمد در حالی که فکر می کردم انفجاری چیزی صورت گرفته، درهای ماشین باز نمی شد در صورتی که صندوق عقب ماشین به پشت صندلی من (راننده) چسبیده بود با کمک مردم از ماشین خارج شدیم در صورتی که بدنم کاملأ خونی شده بود هیچ دردی را حس نمی کردم. بله یک پژو پارس ساخت جمهوری اسلامی ایران با سرعت حدود 180 کیلومتر در ساعت در ساعت 11 شب در خیابان پر رفت و آمد شهر که خدا را شکر در لجظه تصادف خلوت شده بود، در حالی که 206 و موتور پارک شده در کنار خیابان را ندیده بود به ما کوبیده و به گفته شاهدان عینی پارس از وسط مانند برگ کاغذی تا شده بود ولی خوشبختانه سرنشینانش زنده بودند من صحنه را ندیدم چون به یک باره سرم گیج رفت و دیگر هوشیاریم را از دست دادم. فرض کنید موتوری که کنار ماشین من پارک بوده 50 متر جلوتر افتاده در صورتی که فقط پلاکش باقی مانده بود، ماشین من هم که به گفته دوستان فقط داشبوردش خوب مانده بود و با آن استحکام بدنه و با توجه به بالا بودن ترمز دستی در لحظه برخورد پس از شوت کردن موتور، بدون حرکت رو به جلو از جایش بلند شده بود و پس از چرخیدن در پشت سنگ جدول و جوی خیابان در پیاده رو زمین گیر شده بود، پارس (به گفته بعضی ها صفر کیلومتر) که پس از زدن ما پیچ خورده بود و حدود 100 و شاید 200 متر (نمی دانم) پائین تر متوقف شده بود. (در اولین فرصت عکس ها را برایتان نمایش می دهم هنوز خودم صحنه را ندیده ام). خسارت مالی که مهم نیست مهم اینست که دوستانی که همراه من سوار ماشین بوده اند سالم مانده اند که جای شکرش باقیست، خودمم بحمداله وضعم خوبه و فعلا مشکلی نیست دردها گذرا هستند اینها هم به خاطره تبدیل می شوند تا برایم روشن شود که حادثه هیچ گاه خبر نمی کند، ولی یکی از حرف هایم عملی شد زیرا همان شب به بچه ها گفته بودم هنوز دنیا نیامده کسی یا وسیله ای که بتواند به این سادگی بکشد که این حرفم ثابت شد(شوخی). به نظر شما با این تصادف که هر کسی صحنه را دیده بود فکر می کرد کسی زنده نمانده باشد، سالم بودن ما معجزه نیست؟ خدایا شکرت ولی این بار پس از ممنوع الخروج شدن از کشور از دنیا هم ممنوع الخروج شدم، پس معلوم است که هنوز کارهای ناتمامی دارم خدا را چه دیدی شاید ثانیه ای دیگر چشمانم را بستم و دیگر باز نکردم. خدایا راضیم به رضای تو.

در پایان از کلیه دوستانی که در این مدت بصورت حضوری چه در بیمارستان و چه در منزل و بصورت تلفنی در کنار من و به یاد من بودند و سایر دوستانم در دنیای مجازی که با پی ام، ایمیل و وبلاگ هاشون مرا شرمنده کردند تشکر و قدر دانی می کنم انشاء الله که بتوانم روزی محبت عزیزان را جبران کنم.

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست، فرمود که با زمزمه یا مهدی (عج)، نذر گل نرگس صلواتی بفرست.


موضوع مطلب :



 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب