سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

مسئولیت ما، مسئولیت تاریخ است؛ بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علی بود به اسم حکومت خمینی که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون شد؛ ما از سرنگونی نمی ترسیم، از انحراف می ترسیم... ***شهید غلامعلی پیچک***

درباره وبلاگ

قابــی به وسـعـتِ ضــربان ِ زمــان
لوگو
قابــی به وسـعـتِ ضــربان ِ زمــان
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 3
  • بازدید دیروز: 58
  • کل بازدیدها: 436810
کاریکلماتوریست
دلنوشته های یک خبرنگار جنوبی
صفحه نخست                  ATOM                 عناوین مطالب            نقشه سایت
جمعه 88 اسفند 14 :: 2:47 عصر ::  نویسنده : محمد پای بست

هرگاه خداوند تو را به لبه پرتگاه برد، باز به او اعتماد کن، چون یا تو را از پشت خواهد گرفت یا پرواز را به تو خواهد آموخت.

سلام. در ابتدا موالید پر خیر و برکت پیامبر اعظم (ص) و امام جعفر صادق (ع) را خدمت همه مسلمانان جهان تبریک عرض میکنم و پیشاپیش حلول سال نو را نیز مبارک باد می گویم. راستی نمیتونم خوشحالی خودم رو از بازداشت عبدالمالک ریگی ملعون و خبیث پنهان کنم و امیدوارم که این یکی دیگه درست و حسابی محاکمه بشه و باز شاهد سرپوش گذاشتن و لالایی خوندن و ناز کردن و ... نباشیم!

یادواره تخصصی شهدای تخریب

اول سال گفتم سال بدی دارم ولی راضیم به رضای خدا؛ الان حرفمو پس می گیرم! ولی باز هم راضیم به رضای او. امسال مراسم یادواره (تخصصی) شهدای تخریب پس از حدود یکسال زحمت دوستان، با شکوه خاصی برگزار شد که با برنامه های متفاوتی همچون اردو و رزمایش صحرایی متفاوت تر از هر یادواره دیگری انسان را به حال و هوای جبهه نزدیک می کرد. و اما یک داستان؛ نه؛ این داستان نیست خاطره است. در روز برگزاری مراسم یادواره که با حضور مسئولین کشوری و لشکری و مردم و خانواده های معظم شهدای تخریب از سراسر کشور برگزار می شد چند صحنه زیبا دیدم که حیفه تعریف نکنم. اول اینکه مادر پیر شهیدی که با حسرت به پله های پرشمار سالن نگاه می کرد ولی باهایش توان بالارفتن از پله ها را نداشت، توسط یک نوجوان کم سن و سال چنان مشایعت شد که ناخداگاه به ذهنم گذشت که چگونه علی اکبر (ع)، زینب کبری (س) را مشایعت می کرد؟

دوم اینکه جانبازانی که برای اجرای همخوانی و تواشیع به مهمانی لاله ها آمده بودند وقتی که خواستند از درب پشتی وارد سالن شوند توسط یک جوان چنان مورد استقبال قرار گرفتند که هرکسی صحنه را دید اشک ریخت. این عزیز که جزء کمیته استقبال بود و باید در مقابل مدعوین با احترام نظامی برخورد می کرد چنان با عشق بر روی دست این جانبازان سرفراز خم شد و دستان این عزیزان را یکی پس از دیگری بوسید و در آغوش فشرد و اشک ریخت که گوشه چشم هر بیننده ای که در آن لحظه صحنه را دید، تر شد. در آن لحظه احساس غرور کردم چون افتخارم این بود که حداقل این سرباز گمنام از دست پرورده های خودم بود و از کوچکی... (کمی واسه خودم کلاس گذاشتم جدی نگیرید) خلاصه خیلی خوشحالم.

سومین موضوع یادواره چیه؟ به خودتون فشار نیارید خودم می گم. ابتدا یک توضیح: " اگه یادتون باشه بارها گفتم که آرزوی زیارت کربلای حسینی سالهاست که ملکه ذهنم شده و همانطور که قبلا هم گفتم دوباری که معجزه وار به سفر حج مشرف شدم، از خداوند بعد از دعا برای سلامتی و ظهور امام زمان (عج) و ...، خواستار تشرف به کربلای معلی شدم. دوبار فرصتش پیش اومد ولی همه رفتن من نرفتم! چون یک بار به دلیل ... و دیگر بار در لحظه تشرف به دلیل باطل شدن گذرنامه و ممنوع الخروج شدنم توسط اسمشو نبرها توفیق حاصل نشد!" حالا تو این یادواره قسمت شد آقا خودش به ما نظر کرد. اونروز وقتی این دوتا صحنه ای که گفتم دیدم دلم به حال گرفت. قرار بود ما زودتر به اردوگاه بریم که بعد از پایان این برنامه اونجا از مهمان ها استقبال کنیم ولی پام دنبالم نمیومد سه بار بهم تذکر دادن که نیروهاتو بردار برو دیر میشه، گفتم باشه و باز یه چیزی جلومو می گرفت. همینجوری تو خودم بودم که حاج ناصر صدا زد بیاید درهای ضریح و قتلگاه امام حسین (ع)، و پرچم بارگاه ملکوتیشو تو سالن برای تبرک حاضرین و بینندگان زنده تلویزیونی، بچرخونید. اونوقت فهمیدم چی شده. وظیفه حمل صندوق حاوی پرچم حضرت ابالفضل (ع) نصیب من شد.

سرتون رو درد نیارم غوغایی بود تو دلم.،برنامه تموم شد حدود نیم ساعت پشت ماشین پنجه در پنجه دربهای ظریح آقا داشتم باهاش درد دل می کردم. بچه ها هم که تا اردوگاه خوندن و عشق بازی کردن، خلاصه وظیفه کمیته استقبال از مدعوین، شد حمل درب بهشتی حرم ارباب عشق. وقتی محموله آسمونی رو رسوندیم اردوگاه با بچه ها نشسته بودیم گفتم خدایا شکرت یه بارونی هم بفرستی بیاد پایین جنسمون جوره معلومه باهام آشتی کردی بچه ها زدن زیر خنده گفتن این زده به سرش! یه (آقایی) زد رو شونه هام گفت همینی که امروز دیدی بارون رحمتش بود که به دل پاکت نازل کرد و با اشکای پاکترت دلتو صاف و زلال کردی یه بوسه هم به پیشونیم زد و رفت... فردای همون روز باز تو سالن برنامه داشتیم اینبار پرچم ها رو علم کردیم که تو سالن بچرخونیم. باز هم پرچم حضرت ابالفضل (ع) نصیب من شد! علم سنگین بود توانشو نداشتم ولی یا علی گفتم بلندش کردم شد سبک مثل پر قو! تو سالن طوافش دادم همه تبرک جستن، تو حال خودم نبودم آخه داشتم (علم) علمدار کربلا رو میچرخوندم.

برنامه تموم شد داشتم اشک می ریختم همون (آقا خوبه) اومد یه بوسه دیگه گذاشت وسط پیشونی من گفت اینم بارون دوم اینبار بازوهاشو بوسیدم گفتم تا سه نشه بازی نشه خندید گفت اون بارونشم می بینی و رفت... برنامه تموم شد. فرداش یه کاری پیش اومد رفتم کازرون هوا ابری شد و بارون گرفت. کلی حال کردم ولی دیگه (آقاهه) نبود ... این هم خلاصه ای از گفتنی ها و معجزات یادواره.

راستی این روزها فرقه های ضاله سیاسی استان بدجور اوضاشون به هم ریخته و دارن به سرنوشت گروه موسوم به 20 که با یال و کوپال اومد و نرم و بی صدا رفت،دچار می شن، ولی اینبار رفتن ها هم پر سر و صدا شده! باید به عمرعاص های زمانه بگویم: بشتابید که زباله دان تاریخ در انتظار وصالتان لحظه شماری می کند.

"توجه.توجه" به خبری که هم اکنون از طریق تلفن از تهران مخابره شد توجه فرمایید: داداش روح الله برای سومین بار پیاپی در مسابقات کشوری دفاع شخصی موفق به کسب مدال شد. طبق آخرین اخبار واصله مثل دوره های قبل بعنوان اولین نفری که روی تشک رفته همه حریفان رو ضربه کرده و با مدال خوش رنگی که کسب کرده باعث روحیه دادن به بقیه اعضای تیم که همه ازش بزرگترن شده و حتما این دوره هم مثل همیشه تیم ما با اقتدار کامل قهرمان کشور میشه. جای خودم خالی، حیف شد چون اگه مسابقه هر جا بجز تهران برگزار می شد حتما من هم می رفتم! این موفقیت بزرگ رو (کسب مدال طلا) قبل از هر کسی به خودم تبریک میگم چون میگن بچه حلال زاده به داداش بزرگش میره! با عجله و تند تند نوشتم اگه مثل همیشه غلط دستوری یا املایی دیدید به بزرگواری خودتون ببخشید. من که با عمو عباسم! "حضرت ابالفضل (ع)" به استقبال سال نو رفتم. تعطیلات خوش بگذره سال نو هم مبارک.

زندگی را طی کن وانگاه که بر بلندترین قله هایش رسیدی لبخند خود را نثار تمام سنگریزه هایی کن که پایت را خراشیده اند.

درج شده در: فوری نیوز


موضوع مطلب :



 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب