سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

مسئولیت ما، مسئولیت تاریخ است؛ بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علی بود به اسم حکومت خمینی که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون شد؛ ما از سرنگونی نمی ترسیم، از انحراف می ترسیم... ***شهید غلامعلی پیچک***

درباره وبلاگ

قابــی به وسـعـتِ ضــربان ِ زمــان
لوگو
قابــی به وسـعـتِ ضــربان ِ زمــان
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 10
  • بازدید دیروز: 72
  • کل بازدیدها: 437826
کاریکلماتوریست
دلنوشته های یک خبرنگار جنوبی
صفحه نخست                  ATOM                 عناوین مطالب            نقشه سایت
سه شنبه 85 شهریور 21 :: 3:51 صبح ::  نویسنده : محمد پای بست

سلام بر صاحب سلم و سلام، مهدی! همو که «بیمنه رزق الوری و بوجوه ثبتت الارض و السماء»، آقا و مولایی که خلایق به برکت او روزی می خورند و آسمان و زمین به واسطه او استوارند. می بخشید که مدتی در خدمت شما عزیزان نبودم ولی به هر حال وظیفه خود می دانم که دهه مهدوی و نیمه شعبان را به همه عاشقان حضرت حجت (عج) تبریک عرض نمایم. امسال مراسمات در مقایسه با سال قبل بسیار بیشتر و گسترده تر و استقبال مردم شگفت انگیز بود. من هم این چند شب میهمان داشتم و این بزرگوار کسی نبود جز غلامرضا آغاسی فرزند زنده یاد شاعر حاج محمد رضا آغاسی که برای اجرای مراسم شعرخوانی در جشن ها به شهر ما آمده بود و با سایر دوستان افتخار میزبانی ایشان را داشتیم. البته تعدادی ایستگاه صلواتی هم بود که به همت دوستان برقرار شده بود که امیدوارم مورد قبول حضرت قرار بگیرد. به همین مناسبت مطلب زیر را تقدیم به آن خورشید پنهان ولایت و همه عاشقانش می کنم:

اگر مهر انتظار را بر قلب هایمان حک نکرده بودند، اگر غزل انتظار را از بر نبودیم و اگر از جام انتظار سرمستمان نکرده بودند، معلوم نبود در این تاریک روشن مبهم و این گردش ممتد و کشدار ثانیه ها که روز و شبش یکسان است، این همه دلواپسی، این همه حسرت و این همه سوز و گداز را به درگاه کدام سنگ و چوب و آتش می بردیم و از که پناه می جستیم. روزها آنقدر با رنگ و نیرنگ آمیخته است که روزمان را از شب نمی شناسیم و این ابر، ابرهای تیره حریص آنچنان وسعت آسمان را بلعیده اند که دیری است رنگ خورشید را ندیده ایم. همه جا تاریک و ظلمانی است، آن قدر که اگر تمام چلچراغ های تاریخ را بر فرازش بیاویزی، باز چاه و چاله را نمی بینی و پا به لجنزاری می گذاری که بیرون آمدن از آن طاقت فرساست، گویی چشم بسته راه می روی که برادرت را، همسایه دیوار به دیوارت را که برای تأمین معاشش تکه ای از وجودش را به حراج می سپارد، جان می فروشد تا آبرو بخرد را نمی بینی نه، شاید هم می بینی، اما برای راحتی وجدانت، عینکی سیاه به رنگ دلت به چشم می زنی تا نبینی، تا آزاد باشی، آه چه اسارتی؟! مولا جان، فضای غبار آلودی است، یلدای غریبی است، پس، در کدامین سپیده لایق، ذوالفقار تو سیاهی شب را می درد و چشمان عاشق را به صبح صادق پیوند می زند!

فرزند لافتی! ذوالفقار عمری است چشم به راه دارد تا تو بیایی، ندای «فزت و رب الکعبه» تاب و قرار از او ربوده است. آه . . . ذریه علی (ع)، فرزند غریب کوفه! صدای درد دل غریبانه پدر را می شنوی؟ چاه منتظر توست، تا حق امانت ادا کند. مهدی جان! زین واژگون ذوالجناح را کی سامان می بخشی؟ کی ندای «هل من ناصر...» سالار شهیدان را پاسخ می گویی و نام های از یاد رفته شهدا را دیگر بار ملکه ذهن ها می سازی؟ منتقم آل رسول (ص) کی می آیی؟ دیری است تابلوهای شهیدانمان خاک غربت گرفته اند و حال آنکه هر روز در این سیاه بازار تابلوهای تازه ای چشم ها را خیره می سازند، تابلوهایی از چهره آدم ها با رنگ و آبی جذاب و گیرا. آه، مولای من! این نجابت گمشده و این غیرت بر باد رفته را بدون تو چگونه بازیابیم؟ خسته ام، خسته از این دیوارها، از این شهر بی در و پیکر و از این آدم های غفلت زده! دلم گرفته است، هوای تازه می خواهم. دیگر کوچه و بازار و خیابان، روح خسته ام را نوازش نمی دهد. ای طبیب حاذق و روان، ای طبیب موعود، موعد ملاقات ما کی می رسد تا با دم مسیحاییت روح زندگی را در کالبد زندگی بی روحمان بدمی و بر قلوب غریبمان، آسمان آسمان عاطفه بباری. برای جسممان وسایل راحتی آن قدر فراهم است که به زودی از کار می افتیم و آن قدر اشباع شده ایم که به زودی خالی می شویم، اما آیا این روح خسته و سرگردانمان را خریداری هست؟! آیا جوابی هست که سؤال تشنه روحمان را سیراب سازد و آبی هست که ریشه خشکیده اش را آبیاری کند؟ ای بیکران معرفت! کی کشکت را پر آب می سازی، تا بر وسعت دل هامان بتازی و بنیاد تشنگی براندازی؟ ای باغبان مهربان بستان معرفت! گاه آفت زدایی رسیده است. این نازنین نهال های طوفان زده و این جوانه های آفت گرفته را مگر به جز دستان شفابخش تو التیامی هست؟ مسیحا نفس دوران! کی می آیی؟ کدامین آدینه را به قدوم سبزت متبرک خواهی کرد تا سؤال بی جواب عاشقان را که هر جمعه با سوز و گدازی عاشقانه فریاد می کنند: «این الطالب بدم المقتول بکربلا» پاسخ گویی، سرور غریبان، مولای غریبان! بر غربت دل هایمان ببار که دیری است شاهد غروبی غریبیم.

الهم عجل لولیک الفرج




موضوع مطلب :



 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب