سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

مسئولیت ما، مسئولیت تاریخ است؛ بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علی بود به اسم حکومت خمینی که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون شد؛ ما از سرنگونی نمی ترسیم، از انحراف می ترسیم... ***شهید غلامعلی پیچک***

درباره وبلاگ

قابــی به وسـعـتِ ضــربان ِ زمــان
لوگو
قابــی به وسـعـتِ ضــربان ِ زمــان
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 23
  • بازدید دیروز: 48
  • کل بازدیدها: 437045
کاریکلماتوریست
دلنوشته های یک خبرنگار جنوبی
صفحه نخست                  ATOM                 عناوین مطالب            نقشه سایت
شنبه 86 مهر 7 :: 2:12 صبح ::  نویسنده : محمد پای بست

شهید سید مرتضی آوینی: چه جنگ باشد و چه نباشد، راه من و تو از کربلا می‎گذرد. باب جهاد اصغر بسته شد، باب جهاد اکبر که بسته نیست!

یک بار دیگر هفته دفاع مقدس آمد و رفت حالا باید بنشینیم و بیاندیشیم به این که: آیا توانستیم حق مطلب را ادا کنیم یا خیر؟ پاسخ و مقایسه با خودتان ولی حداقل این را می دانم که خودم در این هفته چیز زیادی ندیدم و جوابم خیر مطلق است. بیشتر گلایه ام از صدا و سیمای جمهوری اسلامی است که در این مسئله کار هم کرد ولی باز هم جای فعالیت بیشتر داشت چون ما هر چه داریم از آن دوران و رشادتهای مردان و زنانش داریم. ولی... .

مسابقات جام رمضان در رده امید هم تمام شد و تیم ما به مقامی بهتر از سومی دست نیافت که جا دارد در همین جا تشکر ویژه ای از تمام بازیکنان و مربیان تیم داشته باشم و آرزوی موفقیت در دوره های بعدی کمترین کاریست که از دست من بر می آید. اگر خدا بخواهد در حال پیگیری راه اندازی یک دوره مسابقات فوتبال در نیمه دوم ماه مبارک رمضان هستم که در این زمینه به همکاری دوستان در زمینه مدیریت مسابقات نیاز دارم.

خبر بعدی در مورد افطاری 3000نفری که هر سال بوسیله پایگاه مقاومت بسیج خاتم الانبیاء (ص) برازجان در امامزاده ابراهیم (ع) برگزار می شود و امید است که امسال هم با یاری همه مردم در زمینه برگزاری هر چه با شکوهتر این مراسم موفق باشیم ولی امسال اگر بشود دیگر مسئولیت ستاد برگزاری را قبول نمی کنم و فقط بعنوان یک خادم فعالیت خواهم کرد، امیدوارم که بتوانم خدمتگذار خوبی برای ذائرین و روزه داران عزیز باشم.

تا یادم نرفته بگویم شاید گرفتار مراسمات شب های قدر شدم و نتوانستم در باقیمانده ماه مبارک رمضان وبلاگم را آپ کنم پس شهادت حضرت امام علی (ع) را نیز به همه شیعیان جهان تسلیت عرض می نمایم.

ضمناً خیلی خوشحال می شوم نظرات سازنده شما در زمینه روند جدیدی که درباره طراحی های وبلاگ شروع کرده ام یاری گر من باشد زیرا اگر یادتان باشد به دلیل انتقاد بجای بعضی از شما خوانندگان در زمینه عدم استفاده از تصویر تصمیم گرفته ام از این پس بمناسبت های مختلف کارهای این چنینی را جهت شادابی محیط وب بکار ببرم.

خدایا رمضانی دیگر آمد و مهدی (عج) نیامد آمدنش را با تمام وجود بر سر بلندترین کوه ها و مناره ها فریاد می زنیم و منتظر مدینه فاضله ای هستیم که با دستان پر مهر و محبت حضرت حجت (عج) بنا نهاده خواهد شد. انشاءالله




موضوع مطلب :


یکشنبه 86 مهر 1 :: 2:40 عصر ::  نویسنده : محمد پای بست

سلام. حلول هلال نعمت و احسان، ماه بهار قرآن و ضیافت خالق زیبائی ها بر شما بندگان نیک خدا مبارک باد.

ضمن عرض تبریک بمناسبت هفته دفاع مقدس این ایام عزیز را بر همه سنگرداران جهادی کشور و امت شهیدپرور ایران اسلامی تبریک و تهنیت عرض می کنم. مدتی نبودم و دوری از دنیای مجازی و اظهار لطف خوانندگان و دوستان عزیز در این مدت مرا شرمنده ساخت. در این فاصله سفری خانوادگی به مشهد مقدس داشتیم و از آنجا نائب الزیاره همه عزیزان بودم و پس از آن هم مشغولیات روزمره فرصت نوشتن را از من گرفته بود. تنها وقت آزادم در این روزها بعد از افطار است که آن هم در این مدت صرف جام فوتسال رمضان شده، با عنایت دوستان یک تیم امید راهی مسابقات کردیم که به مرحله نیمه نهائی هم راه پیدا کردیم و امیدوارم عنوان قهرمانی توشه این ماه عزیز باشد. بزودی با مطلبی بروز خواهم شد. ضمنأ موسیقی وبلاگ را عوض کردم و بجای آن صدائی گذاشتم که بهتر است خودتان بشنوید و... .

وفات اولین زن حامی رسول خدا، ام الزهراء البتول، خدیجه کبری بر همه مسلمانان جهان تسلیت باد.




موضوع مطلب :


سه شنبه 86 مرداد 30 :: 3:16 صبح ::  نویسنده : محمد پای بست

ضمن عرض تبریک ویژه بمناسبت اعیاد شعبانیه دو عکس از ماشینم رو براتون گذاشتم. 

می دونی بدترین معلم کیه؟ زندگی، چون اول امتحان می گیره بعد درس می ده. و می دونی بدترین دانش آموز کیه؟ خوب معلومه دیگه، منم که همیشه تو امتحانات رفوزه می شم ولی تا باشه از این رفوزه ها باشه.

خداحافظ 206 ، ظاهر تو آهن و باطن تو مادیات بود. خداحافظ بال زمینی من، مطمئن باش که برای پرواز به بالی غیر از تو نیازمندم. تو بال زمینی منی پس بال آسمانیم کو؟!! تو را می جویم ای پنهان وجودم!!!! (معنی این قطعه را خودم که نفهمیدم شما اگر فهمیدید مرا هم در جریان قرار دهید)

هر کسی صحنه تصادف رو دیده یا شنیده بعد که به عیادتم اومده گفته بخاطر صدقه های مادر و کمک های خیر پدرت سالم موندی! من هم منکرش نیستم و فقط خدا رو شکر می کنم و دوباره می گم خدایا راضیم به رضای تو.




موضوع مطلب :


جمعه 86 مرداد 26 :: 12:33 صبح ::  نویسنده : محمد پای بست

بلغ العلی بکماله، کشف الدجی بجماله، حسنت جمیع خصاله، صلو علیه و آله.

مبعث پیامبر رحمت و هدایت محمد مصطفی (ص) بر شما و خانواده محترمتان مبارکباد.

القصه: امسال قرار بود من و تعدادی از بستگان جهت زیارت اماکن مقدسه راهی کشور عراق شویم که از همان ابتدا من خواب های عجیب و غریبی درباره این سفر دیده بودم که در رأس همه آنها این خواب بود: من در شهر عراق به اتهام بمب گذاری از سوی نیروهای آمریکائی بازداشت شدم و مرا به زندان مخوف ابوغریب بردند وقتی که خواستیم از ماشین پیاده شویم یک سرباز به زبان مادریش به من توهین کرد، من از کوره در رفتم، او را خلع سلاح کردم و با اسلحه خودش هلاکش کردم، آنها می توانستند مرا بکشند ولی ترجیح دادند مرا زجر کش کنند، با وجود شکنجه های فراوان دائمأ می گفتم مرگ بر آمریکا و شعارهائی از این دست که در آخر دست ها و پاهایم را از بدن جدا کردند و... بله این خواب من بود که حتی خودم هم به این باور رسیده بودم که در این سفر برایم مشکلی چه خوب یا چه بد پیش خواهد آمد زیرا دو نفر از دوستانم دائمأ به من تأکید می کردند که به این سفر نرو علتش را هم نمی گفتند.

این قضیه خواب گذشت تا من با خانواده راهی سفر شیراز شدیم در راه بودیم که با پدرم تماس گرفتند و گفتند محمد ممنوع الخروج شده بدون اینکه علتی بیان کنند، در صورتی که سفر این کاروان دو تا سه بار دیگر هم لغو شده بود و قرار بر این شده بود که بیست و سوم کاروان زیارتی بسمت کربلای معلا بحرکت در آید. به هر حال پس از پیگیری های فراوان پاسخ های گوناگونی شنیدیم از جمله اینکه اول گفتند مدت گذرنامه شما تمام شده در صورتی که دو سال دیگر مهلت داشت بعد گفتند که شما خدمت سربازی نرفته ای که این بهانه را هم با کارت معاف از خدمت رد کردم خلاصه آخرش علت سوراخ کردن پاسپورت نازنینم رو نفهمیدم شاید به گفته یکی از دوستان با سازمان سیا در رابطه بودم خودم خبر نداشتم به هر حال سفر من به اشتباه یا هر چیز دیگری لغو شد و حتی فردی را هم که برای جایگزینی معرفی کردم نپذیرفتند و یک شخص دیگر را جایگذین من کردند. من که این قضیه را با توجه به خواب خودم و حتی گفته های دوستان و یکی از بستگان در رابطه با سفر به فال نیک می گیرم ولی کسانی که می توانند در فاصله 3 روز مانده به سفر گذرنامه باطل کنند بهتر است بدانند در فاصله 2 روز هم می شود از راه دیگری گذرنامه گرفت ولی افسوس... . ضمنأ تو شیراز علاوه بر تفریح و گردش یک بازدید از مجتمع بزرگ تجاری تفریحی ستاره فارس داشتیم و قرار شد در سفر بعدی سری هم به مجتمع در دست ساخت خلیج بزنیم و از معماری و کارهای انجام شده آن اطلاع کسب کنیم برای... . راستی تا یادم نرفته بگم که در کلاس های توجیهی دانشکده علوم حدیث هم شرکت کردم که بد نبود و ترم جدید از اواسط مهرماه آغاز می شود.

خلاصه من از کشور ممنوع الخروج شدم  تا صبحی که یک بنده خدائی سراسیمه به پدرم زنگ زد و جویای حال و احوال من شد و وقتی مطمئن شد خبری نیست و من سالمم می گوید صدقه بدهید و پدرم عینأ همین کار را انجام می دهد. آن روز ناخداگاه اجساس سبکی و آرامش خاصی مرا فرا گرفته بود و خیلی از کارهائی که در آن روز عجیب داشتم بخوبی انجام شد. تصمیم به تعویض ماشینم (206) گرفته بودم تا جائی که قرار بود از فردایش برایش 5 لاستیک نو بخرم، روی درب های عقب بلندگو نصب کنم، بیمه بدنه اش کنم، بنزین، روغن و خیلی کارهای دیگه که ماشین به صبح نکشید.

ماجرا از اینجا آغاز شد: شب حدود ساعت 11 در حال عبور از یکی از خیابان های اصلی شهر برازجان (فردوسی) بودم که به شکل عجیبی خلوت و کم رفت و آمد شده بود، در همین هنگام دو تا از دوستانم را با موتور دیدم و پیششان ایستادم، آنها موتورشان را پارک کردن و آمدند توی ماشین نشستند در صورتی که ماشین هم کنار خیابان پارک شده بود، ترمز دستی را کشیدم، شیشه ها را زدم پائین، کولر را خاموش کردم و گرم صحبت شدیم، 10 دقیقه گذشت، ناگهان پس از اثابت یک شیء با سرعت مافوق نور به ماشینمان، ماشین به هوا رفت چرخی خورد و داخل پیاده رو فرود آمد در حالی که فکر می کردم انفجاری چیزی صورت گرفته، درهای ماشین باز نمی شد در صورتی که صندوق عقب ماشین به پشت صندلی من (راننده) چسبیده بود با کمک مردم از ماشین خارج شدیم در صورتی که بدنم کاملأ خونی شده بود هیچ دردی را حس نمی کردم. بله یک پژو پارس ساخت جمهوری اسلامی ایران با سرعت حدود 180 کیلومتر در ساعت در ساعت 11 شب در خیابان پر رفت و آمد شهر که خدا را شکر در لجظه تصادف خلوت شده بود، در حالی که 206 و موتور پارک شده در کنار خیابان را ندیده بود به ما کوبیده و به گفته شاهدان عینی پارس از وسط مانند برگ کاغذی تا شده بود ولی خوشبختانه سرنشینانش زنده بودند من صحنه را ندیدم چون به یک باره سرم گیج رفت و دیگر هوشیاریم را از دست دادم. فرض کنید موتوری که کنار ماشین من پارک بوده 50 متر جلوتر افتاده در صورتی که فقط پلاکش باقی مانده بود، ماشین من هم که به گفته دوستان فقط داشبوردش خوب مانده بود و با آن استحکام بدنه و با توجه به بالا بودن ترمز دستی در لحظه برخورد پس از شوت کردن موتور، بدون حرکت رو به جلو از جایش بلند شده بود و پس از چرخیدن در پشت سنگ جدول و جوی خیابان در پیاده رو زمین گیر شده بود، پارس (به گفته بعضی ها صفر کیلومتر) که پس از زدن ما پیچ خورده بود و حدود 100 و شاید 200 متر (نمی دانم) پائین تر متوقف شده بود. (در اولین فرصت عکس ها را برایتان نمایش می دهم هنوز خودم صحنه را ندیده ام). خسارت مالی که مهم نیست مهم اینست که دوستانی که همراه من سوار ماشین بوده اند سالم مانده اند که جای شکرش باقیست، خودمم بحمداله وضعم خوبه و فعلا مشکلی نیست دردها گذرا هستند اینها هم به خاطره تبدیل می شوند تا برایم روشن شود که حادثه هیچ گاه خبر نمی کند، ولی یکی از حرف هایم عملی شد زیرا همان شب به بچه ها گفته بودم هنوز دنیا نیامده کسی یا وسیله ای که بتواند به این سادگی بکشد که این حرفم ثابت شد(شوخی). به نظر شما با این تصادف که هر کسی صحنه را دیده بود فکر می کرد کسی زنده نمانده باشد، سالم بودن ما معجزه نیست؟ خدایا شکرت ولی این بار پس از ممنوع الخروج شدن از کشور از دنیا هم ممنوع الخروج شدم، پس معلوم است که هنوز کارهای ناتمامی دارم خدا را چه دیدی شاید ثانیه ای دیگر چشمانم را بستم و دیگر باز نکردم. خدایا راضیم به رضای تو.

در پایان از کلیه دوستانی که در این مدت بصورت حضوری چه در بیمارستان و چه در منزل و بصورت تلفنی در کنار من و به یاد من بودند و سایر دوستانم در دنیای مجازی که با پی ام، ایمیل و وبلاگ هاشون مرا شرمنده کردند تشکر و قدر دانی می کنم انشاء الله که بتوانم روزی محبت عزیزان را جبران کنم.

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست، فرمود که با زمزمه یا مهدی (عج)، نذر گل نرگس صلواتی بفرست.


موضوع مطلب :


شنبه 86 مرداد 6 :: 1:0 صبح ::  نویسنده : محمد پای بست

برای این پست تعدادی کاریکلماتور از خودم ساخته بودم که به زبان بی زبانی با کمی خمیر مایه نگرانی تقدیم کنم به یکی از دوستان خوبم که ناگهان نگاهم به کتاب دیوانه و خدایان زمینی افتاد، نوشته ای زیبا و مناسب این مکان را در آن یافتم که تصمیم گرفتم از نوشته خودم بگذرم و آن را در فرصتی دیگر رونمائی کنم.

سخنی با دوست خوبم م.ع از زبان جبران خلیل جبران:

ای دوست من! آنچه از من برای تو نمایان می شود، نیستم.

ظاهرم چیزی نیست جز لباسی که از نخهای تساهل و نیکی با دقت بافته شده است تا مرا از دخالتهای بی جای تو و تو را از کوتاهی و غفلت من محافظت کند.

و اما ذات بزرگ و پنهان که او را «من» می خوانمش، راز ناشناخته ایست که در اعماق درونم جای دارد و کسی جز من آن را درک نتواند کرد و در آنجا برای همیشه ناشناخته و پنهان خواهد ماند.

دوست من! نمی خواهم تمام سخنان و کردارم را باور کنی زیرا سخنان من چیزی نیست جز پژواک اندیشه های تو و کردارم نیز جز سایه های آرزوهای تو!

دوست من! اگر بگریی باد به سوی مشرق می وزد، فی الوفور پاسخت می دهم که: آری! به سوی مشرق می وزد زیرا نمی خواهم گمان ببری افکار شناور من با امواج دریا نمی تواند همراه باد به وزش و پرواز درآید در حالی که بادها تار و پود فرسوده افکار قدیمی ات را از هم گسیخت و آن را متلاشی کرد و دیگر نمی توانی افکار عمیق مرا که بر دریاها در جال اهتزاز است، درک کنی. من هم نمی خواهم تو آن را دریابی زیرا دوست دارم در دریا به تنهایی سیر کنم.

دوست من! چون خورشید روز تو طلوع کند، تاریکی شب بر من فرا می رسد. با اینحال از پشت حجابهای تاریکم درباره پرتوهای طلایی خورشید سخن می گویم چون در هنگام ظهر بر قله کوه ها و بر فراز تپه ها به رقص در می آید و در هنگام رقص از ظلمات و تاریکی دره ها و دشتها خبر می دهد.

در این باره با تو سخن خواهم گفت زیرا تو نمی توانی سرودهای شبانه ام را بشنوی و بالهای مرا در میان ستارگان نمی بینی و چه خوب است که تو آن را نمی شنوی و نمی بینی زیرا دوست دارم در تنهایی، شب زنده داری کنم.

دوست من! وقتی توبه آسمانت صعود می کنی، من به سوی دوزخ خود سرازیر می شوم و با اینکه رود صعب العبوری در میان ما قرار می گیرد اما یکدیگر را صدا می زنیم و دیگری را دوست خطاب می کنیم.

من نمی خواهم تو دوزخ مرا ببینی زیرا شعله هایش دیدگانت را می سوزاند و دود آن بینی تو را می آزارد.

من نمی خواهم تو دوزخ مرا ببینی و بهتر است که من در دوزخ خود تنها باشم.

دوست من! تو گویی حقیقت و پاکدامنی و زیبایی را سخت دوست می داری و من به خاطر تو می گویم:

شایسته است که انسان چنین صفاتی را دوست بدارد در حالی که در دل خود به تو می خندم و خنده خود را کتمان می کنم زیرا می خواهم تنها بخندم.

دوست من! تو نه تنها مردی در خور ستایش، هوشیار و فرزانه هستی بلکه یک مرد کامل بشمار می روی اما من دیوانه ای بیش نیستم که از عالم عجیب و غریب تو دور هستم. من دیوانگی خود را از تو مخفی می کنم زیرا دوست دارم در عالم جنون نیز تنها باشم.

ای عاقل و ای هوشیار! تو دوست من نیستی. چگونه می توانم تو را قانع کنم تا سخنم را درک کنی؟

راه من راه تو نیست اما در کنار هم و با هم قدم می زنیم!




موضوع مطلب :


جمعه 86 مرداد 5 :: 5:37 عصر ::  نویسنده : محمد پای بست

سلام. چند روزی به دنیای مجازی دسترسی نداشتم ولی در این مدت نظر لطف دوستان با پیشنهادات و انتقادات سازنده و در خور تحصینشان شامل حال این حقیر شد. دیشب در محفلی نشسته بودم که با هدف اذیت کردن من بحث از تحریم نوشابه های پپسی و کوکاکولا و غیره شد ولی تا جائی که یاد دارم ما فقط حرف زدیم و هیچگاه قدم کامل و محکمی برای عملیاتی کردن این سخنان بر نداشته ایم، من با توجه به اینکه کارت سوختم مفقود شده باید خودم را با وضعیت فعلی بنزین وفق دهم زیرا حداقل به خودم می فهمانم که این قدم برای آینده این کشور برداشته شده ولی چگونه می توانم از محصولات آمریکائی و غیره استفاده نکنم در صورتی که جایگزین مناسب داخلی برایش وجود ندارد، برای مثال شما اگر راست می گویید یک نوت بوک ایرانی مرغوب دارای کیفیت را به من معرفی کنید، نیست آقا نیست چرا گلوی خودمان را پاره کنیم، من ایرانی وقتی می بینم در جامعه رایانه ای ما فقط نام های دل و توشیبا و سونی و هزارتا کوفت و زهر مار دیگه هست مجبورم برای اینکه کارم راه بیفتد دنبال یک مدل خوب با قیمت مناسب بگردم و پیدا کنم، حالا هی گیر بدید که چرا فلانی که مدافع بحث خودکفائیه رفته لب تاب دل آمریکائی خریده؟ آقا مجید دوست دارم مگه مشکلی هست؟ اصلا برای لج شما هم که شده میگم DELL را عشق است!! خلاصه دیشب همه بچه ها دست به یکی شده بودند که منو ضربه فنی کنند ولی از همشون امتیاز گرفتم چجوریش حالا بمونه.

مدتی که نبودم کلا تو سفر گذشت، خودتون می دونید من ثانیه ای تصمیم می گیرم به همین خاطر اصلا نمیشه روی کارها و برنامه هام حساب باز کرد چون ضربتی عمل می کنم و تا حالا هیچ کس حتی خانوادم نتونستن سر از کارهای من در بیارن چکار کنم دیگه خوشم میاد. با اجازتون یه ده روزی تو شیراز و بعدش تهران دوندگی کردم که تا توانستم جوابی به یکی از مسئولین عالی رتبه دولت قبل برسانم که: باش تا صبح دولتت بدمد. راستی تا فراموش نکردم بگم پارسال همین موقع با پست: (بنت جبیل مرصاد حزب الله) بروز کردم که یادش بخیر ولی هیچ مرصادی مرصاد خودمون نمیشه. اتفاقا با سردار کسائی درباره برنامه پرمحتوای گرگها و برنامه به اسم دموکراسی بحث می کردیم که ایشان با نقل خاطرات تکان دهنده ای از این عملیات غرورآفرین مرا بکلی متحول کردند، مجددا سالروز عملیات افتخار آفرین مرصاد را به همه فجر آفرینان تبریک عرض می نمایم.

پیشاپیش میلاد همای رحمت حضرت علی (ع) و روز پدر را بر شما عزیزان تبریک عرض می کنم. فردا یک روز بزرگ و بیاد ماندنی است و من هم قصد دارم مانند هر سال در برپائی ایستگاه صلواتی و مراسمات جشن با دوستان خوبم همکاری کنم. در این ایام مبارک فرخنده و پیروز و سربلند باشید در پناه حق.




موضوع مطلب :


یکشنبه 86 تیر 17 :: 1:54 صبح ::  نویسنده : محمد پای بست

به نام تنها پناه آشفتگان دیار سرنوشت تقدیم به تو که هنوز هم تکه­ای از آسمان در چشمانت، جرعه­ای از دریا در دستانت و تجسمی زیبا از خاطره ایثار گل­های سرخ در معبد ارغوانی دلت به یادگار مانده است. نخستین چکه ناودان بلند یک احساس را در قالب کلامی از جنس تنفس باغچه­های معصوم یاس به روی حجم سپید یک دفتر می­ریزم وآن را با لهجه همه پروانه­ صفت­های این گیتی بی­انتها به آستان نیلوفری دل زلالت هدیه می­کنم. در پناه خالق نیلوفرها مهربان و شکیبا بمانی ای مادر و چه زیبا گفته اند که بهشت زیر پای مادران است.

فاطمه بنیانگذار مذهب است = فاطمه آموزگار زینب است

نام زهرا خود حدیث برتر است = نام او از اسم اعظم برتر است

نام زهرا مایه احساس بود = نام او ذکر لب عباس بود

هیچگاه نتوانستم زمان مشخصی برای بروز رسانی مطالبم یافت کنم، گاهی آنقدر زیاد می نویسم که خودم شرمنده می شوم و گاهی نیز آنقدر فاصله میان نوشته هایم می افتد که باز هم خجالت زده می شوم و فقط می توانم بگویم دوستان عزیز عذرخواهی چندین و چند باره مرا بپذیرید. روزمرگی ها حساب و کتاب را از دست انسان خارج می کنند و اینگونه باعث شرمندگی این حقیر می شوند. در روزهای گذشته حوادث و رویدادهای تلخ و شیرینی بر من گذشت که فرصت پرداختن به آن نشد ولی چند شب پیش یکی از دوستان با من تماس گرفت و اطلاع داد که برنامه ای تحت عنوان گرگها به مجری گری و گردانندگی دکتر محمد صادق کوشکی عضو هیئت علمی دانشگاه خواجه نصیر از شبکه سه سیمای جمهوری اسلامی ایران در حال پخش است، من هم سریع تلویزیون را روشن کردم و انصافأ چیزهای زیادی از این میتینگ یاد گرفتم. برنامه درباره منافقین بود و جالب است بدانید چند شب قبل از آن در محفلی نشسته بودم که بحث بر سر اعتقادات سازمان مجاهدین بود و طرفین با اطلاعاتی که داشتند نظرات خود را بیان می کردند که در نتیجه این مباحث باعث این شد که من به نقطه گنگی درمورد مذهبی بودن این موجودات دو پا برسم که چرا و چراهای زیادی در زهنم نقش بست. آن شب با دیدن برنامه گرگها پاسخ سؤالاتم را گرفتم و حال آرزو می کنم ای کاش زودتر به چنین اطلاعاتی دست پیدا می کردم تا در آن جمع من هم حرفی برای گفتن داشته باشم ولی از قدیم گفته اند ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است. فقط یک قسمت از این برنامه مرا خیلی تکان داد و آن هم زیارتنامه ای بود که خوانده شد و مسعود و مریم ملعون را در صف انبیاء و پیامبران قرار داده بودند. خدایا ما را ببخش. به هر جال جای برنامه های اینچنینی در رسانه ملی خالی بود واگرنه چگونه من جوان نسل سومی به حقیقت امر آنچه در آن دوران گذشته است دست یابم در صورتی که اندیشمندان و پیشکسوتان ما سکوت اختیار کرده اند. پس از دیدن این برنامه زیبا پیام تقدیر و تشکری برای دکتر کوشکی ارسال کردم که امیدوارم خوششان آمده باشد.

حضور دکتر احمدی نژاد و چاوز در استان بوشهر از مهمترین اخبار این روزهای این استان به شمار می آید که این دو رئیس جمهور از پارس جنوبی بازدید کردند و آقای احمدی نژاد هم سد رئیس علی دلواری در دشتستان بزرگ را افتتاح نمود و موجب خوشحالی مردم این مرز و بوم شد اما نمی دانم چرا با افتتاح این سد سه روز آب شهر ما قطع بود!

در حرکتی ناگهانی و شاید ... چند روزی بیرون از شهر، دور از هیاهو و سر و صدا و خبر و جنجال بودم که واقعأ در روحیه ام تأثیر گذاشت. مطمئنأ اگر مجالی باشد دوباره این کار را تکرار می کنم، در دل صحرا آن هم بتنهائی و بدور از علوم و فنون و پیشرفتهای بشری می شود آسوده زیست و آسوده اندیشید.

مجددأ میلاد حضرت صدیقه طاهره (س) را بر عاشقان ولایت تبریک عرض می کنم. صلوات.


موضوع مطلب :


سه شنبه 86 تیر 5 :: 12:27 صبح ::  نویسنده : محمد پای بست

سلام. عروج مرجع تقلید حضرت آیت الله فاضل لنکرانی را به پیشگاه حضرت ولی عصر (عج) و نائب بر حقش حضرت امام خامنه ای تسلیت عرض می نمایم.

این اولین پست سه ماهه دوم سال 86 من به حساب می آید زیرا هر سه ماه یکبار نوشته هایم را آرشیو می کنم. موفق و پیروز باشید. تا بعد خدانگهدارتان باشد.




موضوع مطلب :


جمعه 86 خرداد 25 :: 3:27 عصر ::  نویسنده : محمد پای بست

بنام خدای یاس ها

آجرک الله یا صاحب الزمان .::. حمله تروریستی و جسارت مجدد به حرمین عسکریین (ع) را به پیشگاه مقدس قطب عالم امکان، صاحب العصر و الزمان، حضرت مهدی روحی له الفداه و نائب بر حقش، حضرت آیت الله العظمی خامنه ای دامت برکاته و به شما دوستان عزیز تسلیت عرض می نمایم. گل را می توان پر پر کرد ولی بوی عطرش را نمی توان پنهان کرد، یا زهرا. ضمن تسلیت بمناسبت ایام فاطمیه، چند روز پیش شنیدم طبق فتوای برخی مراجع، امسال هیئت های عزاداری باید از همه توان خود استفاده کنند تا با راه اندازی دسته های سینه زنی و زنجیر زنی، مردم را به خیابانها کشانده و این مصیبت بزرگ را به سوگ بنشینند. در همین زمینه جلسه ای در سازمان تبلیغات اسلامی برگزار شد که طی آن مقرر گردید من هم به همراهی جمعی از دوستان در راه اندازی یک ایستگاه صلواتی در مسیر عزاداران فاطمی نقشی داشته باشم که امیدوارم مورد قبول حضرت واقع شود.

این روزها در حال و هوایی دیگرم، زیرا ناخواسته اتفاق و حادثه ای در شرف وقوع است که من از آن دوری می کنم. حادثه ای که باید واقع شود تا عزیزی از بند گرفتاری ها آزاد شود و به زندگی روزمره خود بپردازد ولی آینده ای سخت در انتظار است، در انتظار کی؟ در انتظار من. امیدوارم که این مشکل هر چه زودتر حل شود وگرنه... به هر حال منتظر باشید تا این خبر را در آینده ای نه چندان دور به عرض برسانم.

اما خبرهای جالب: اگر به یاد داشته باشید مدیر سایت یاس نیوز در مطلبی کاملا کذب خبر از اختلاس 80میلیارد تومانی شهردار وقت برازجان (پدر بنده) داده بود که پس از گذشت زمان آنها هیچ مدرکی دال بر اختلاس 1ریالی هم یافت نکردند و دست از پا درازتر برای جلوگیری از آبروریزی بیشتر خود مجبور به پاک کردن خبر فوق شدند. همان آقایان امروز جلسات هفتگی هیئت رزمندگان اسلام شهرستان دشتستان به محوریت پدر اینجانب را که کاری مداوم است، در بوق کرده اند و خبر از کاندیداتوری یکی از اعضاء می دهند. ضمن اینکه اطلاعی از صحت این خبر ندارم می گویم: مگر اشکالی دارد؟ از آقای سید ... که معلوم نیست تأیید صلاحیت شود یا نه که بهتر است. از سوی دیگر سایت سوک نیز این روزها به نقل از یک اصولگرای بی مغز مطالبی می نویسد که خنده دار است. مثلا قصد تضعیف حاج عباس پای بست (آقای پدر) را دارند، غافل از اینکه برای بعضی از منافقین زمان، آب گل آلود می سازند تا در نزاع میان اصولگرایان یک اصلاح طلب راهی مجلس شود. نقشه حساب شده است ولی حرکت تکراری. یا مثلا در خبر دیگری عنوان کرده اند که پای بست دیروز برای رایزنی جهت شرکت افراشته (استاندار) در انتخابات مجلس به دشتی و تنگستان رفته است که واقعا پی بردم که خداوند دشمنان ما را از احمق ترین انسان ها قرار داده است زیرا پای بست اصلا مسافرتی نرفته.

و اما شاید (بمب خبری آقایان):...

ایشان فرموده اند که در جلسه ای آقای غریب زاده عضو شورای شهر برازجان حمایت خود را از حجت الاسلام رستگار (نماینده ولی فقیه در سپاه استان) برای شرکت در انتخابات اعلام کرده است. اول تا یادم نرفته عرض کنم همه این مطالب را در سایت هایشان جواب گفته ام ولی بعد از شنیدن این خبر فورا بصورت حضوری نزد آقای غریب زاده رفتم و ایشان پس از ده دقیقه خنده جواب دادند که من آن شب دعوت سه کاندید دیگر هم بوده ام و اصلا حالا که اینطوری شد و اینها به رأی من نیاز دارند شاید من هم در وقت اضافه وارد گود انتخابات شدم. از او پرسیدم شاید یا حتما؟ گفت: قطعا. پرسیدم بصورت مستقل؟ گفت: نه بنام اصلاح طلبان اصولگرا!!!!

 آقایان رسانه و مطبوعات پس نام مصیب غریب زاده را هم به لیست احتمالی خود اضافه کنید. اما بسیار خوشحالم از اینکه جوابم در مورد این خبر که در سایت سوک وجود دارد کاملا درست و منطقی از آب در آمد. بله یه کمی به خودم امیدوار شدم. اصلا حالا که هر کی به هرکیه شاید منم کاندید شدم خدا رو چه دیدی شاید شرط سن و سال برداشته شد و تأیید شدم و رأی هم آوردم. ولی اول باید تمام مراسمات فاتحه استان را غربال کنم که از قافله عقب نیفتم. برنامه های انتخاباتیم را هم در پست های آینده به اطلاع عموم می رسانم. ولی شاید به نفع یکی از آقایان که کمترین رأی را دارد کنار رفتم تا بنده خدا 4 سال خوش باشد. شاید هم حرف های خودم را تکذیب کردم، مگر اشکالی دارد؟ من هم مثل دیگران. به امید آینده ای روشن.

سخن آخر: مراسمات فاطمیه و اعتراض به اشغالگران را فراموش نکنیم. اگر می خواهیم این چنین کنیم پس یهتر است این گونه باشیم: همه با هم سکوت می کنیم! مبادا حرفی بزنیم فراتر از بیانیه ها و محکوم کردن های روتین و به کسی بربخورد! ما که آستانه تحمل بی غیرتی مان سیر صعودی دارد! دیگر چه باک اگر دیواری در مسجدالاقصی یا سامرا و ... فرو می ریزد یا کودکی شاهد قتل عام عزیزانش می شود یا ... آری همه با هم سکوت ... یادش به خیر آن که فریاد می زد: سکوت هر مسلمان؛ خیانت است به قرآن. =یا حق=




موضوع مطلب :


سه شنبه 86 خرداد 15 :: 3:26 صبح ::  نویسنده : محمد پای بست

با سلام و درود، هجدهمین سالگرد رحلت جانگداز و ملکوتی بنیانگذار انقلاب اسلامی ایران حضرت امام خمینی (ره) را به همه نیکان جهان تسلیت عرض می نمایم. امروزه سربازان گمنام خمینی کبیر با پیشانی بند سپاهیان محمد، تحت فرماندهی نائب بر حقش امام خامنه ای آماده اند تا ندای روح الله آن مرد آسمانی را به جهانیان برسانند و انقلاب اسلامی را به تمام نقاط این کره خاکی صادر کنند. آری سپاهیان خمینی امروزه با تشکیل گردان های استشهادی در صدد آن هستند تا یاد و خاطره امام راحل (ره) و شهدای گرانقدر انقلاب و جنگ تحمیلی را زنده نگه دارند و ادامه دهنده راه آن بزرگواران باشند چرا که نهضت پیر جماران، نهضتی حسینی بود و موجب بیداری دنیا از خواب غفلت شد. براستی خمینی (ره) حقیقتی همیشه جاوید و همیشه زنده است و مردیست برای تمام نسل ها، چرا که اگر این چنین نبود اکنون آوازه این ابر مرد تاربخ ساز در دنیا طنین انداز نمی شد و مردم عدالتخواه جهان یکی پس از دیگری با سرمشق قرار دادن انقلاب اسلامی ایران به آزادیخواهی برنمی خواستند.

ضمن عرض تسلیت بمناسبت ایام شهادت حضرت زهرا (س) قرار است مراسمی با سخنرانی حاج آقا رستگار و مداحی اسلام میرزائی در مسجد امام رضا (ع) صورت پذیرد که دوستان ما در هیئت عشاق الحسین (ع) برازجان بدنبال برگزاری آن می باشند.

در روزهای گذشته کار بخصوصی نداشتم فقط لازم به ذکر است عنوان کنم مراسم سخنرانی و پرسش و پاسخی با حضور سردار ذوالنور معاونت حوزه نمایندگی نمسا در جمع بسیجیان شهر انجام شد که وظیفه حفاظت و حراست مراسم به اینجانب محول شد و با یاری دوستان به خوبی از عهده آن بر آمدیم. ضمنا شب رحلت، بعد از شرکت در زیارت عاشورای گلزار شهدای گمنام، بعضی از دوستان اصرار کردند که بهتر است جهت زیارت شاه چراغ (ع) به شیراز برویم زیرا فردا تعطیل است و ما هم بیکار. در ابتدا من مخالفت کردم ولی پس از درخواست جناب مهندس استادزاده (مسئول واحد زیباسازی شهرداری و داور لیگ برتر ایران) پذیرفتم و ساعت 1 شب راهی شدیم. صبحانه را در دشت ارژن خوردیم و به طرف شیراز حرکت کردیم، پس از زیارت بدون فوت وقت برای اقدام به برگشت کردیم. خلاصه من کلا پشت فرمان ماشین بودم و چیزی بنام خواب را حتی در ذهنم نمی پرروراندم تا اینکه ساعت 3 بعد از ظهر رسیدیم برازجان و با اجازه 3 ساعت خواب شیرین دوای درد این فلک زده شد. می خواستم این داستان را برایتان تعریف کنم تا بدانید من در تعطیلات و استراحتم نیز باید زجر بکشم. ولی خستگی این سفر به زیارتش می ارزید، البته یک دوست جدید هم پیدا کردم.

سال ها می آید حادثه ها می گذرد                انتظار فرج از نیمه خرداد کشم




موضوع مطلب :


<   1   2   3   >   
 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب